ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

دوازده ماهگی

سلام بچه ها انگاری راستی راستی دارم واسه خودم مرد میشم. تواین ماه یه خورده بهتر از قبل غذا خور شدم حداقلش  موقعی که مامان لقمه دهنم میزاره مقاومت نکنم. تو این ماه  با اینکه هنوز راه رفتنم کامل نشده تونستم با گرفتن دیوار و مبل ها چند متری راه برم و این اواسه مامان و باباجون معرکه است و کلی ذوق اور. تازگی ها گوشی تلفن رو گوشم میزارم و با یه صداهایی شروع به حرف زدن میکنم. عاشق رفتن به اشپز خونه و در اوردن ظروف ار تو کابینتم. و معمولا یه قاشق چوبی دستمه.   کم کم به جشن یکسالکی نزدیک میشم. مامان و بابا از حالا تو فکر جشن تولدمن هستن. ...
30 آبان 1391

شیطنت های کودکانه

سلام بچه ها من این روزها یه کم بازیگوش شدم بخاطر همینه که وبلاگم معمولا به روز نیست. هرروزی که میگذره بیشتر دوست دارم بازی کنم با همه چی ور برم و همه چی رو زیر رو کنم. دیروز مامانی رفت دکتر منم مجبور شد با خودش ببره .انقدر توی مطب سر و صدا کردم که اقای دگتر به مامانم گفت عجب بچه شیطون و بازیگوشی دارین. اخر شب که همه میخوان بخوابن میرم پشت مبل قایم میشم بعد از چند ثانیه میام بیرون به مامانی میگم د د این روزها تو خیلی از کارهام احتیاط میکنم مثل پایین اومدن از مبل و خوردن خوراکی هایی که دوست ندارم. من تازگی ها مم و بب ود د و اییی اییی و بووو میگم که معنی شو هنوز کسی کشف نکرده. ...
23 آبان 1391

یازده ماهگی

یازده ماهگی احساس میکنم این ماه مامانی رو بیشتر اذیت میکنم. البته تقلید کارهای بابایی رو هم انجام می دم. تغییراتی که این ماه داشتم همراه با مریضی و کسالت بود. دو تا دندون دیگم جوونه زد. بعد هم دو شب تب شدید داشتم. گلاب به روتون یه اسهالی داشتم و راهی درمانگاه شدم. اولین عید قربان رو خونه بابا بزرگ جشن گرفتیم و آماده عید سعید غدیر میشیم. همه چی خدا رو شکر آرومه. راستی امروز رفتیم خونه دوست بابام که ترکمنه، آخه ترکمنها عید قربانو مفصل میگیرن. یه عکس از 11 ماهگی   یه عکس هم از ماه قبل ...
8 آبان 1391
1